خوشحالم از رهايي و لبريزم از غرور
ديگر گلايه اي ز جدايي نمي كنم
مست از شراب غربت و تنهايي ام كه باز
عشق و محبت از تو گدايي نمي كنم
هر شب كه بي تو مي گذرد دور از آن نگاه
دارم حديث عشق فراموش مي كنم
كم كم چراغ روشن آن عشق كهنه را
با آه سرد خاطره خاموش مي كنم
دارم به رغم رنج و ملالي كه ديده ام
در گور سرد عشق تو را خاك مي كنم
آن خاطرات تلخ تو و عشق كهنه را
از جاي جاي خاطر خود پاك مي كنم
مبهوت مانده ام كه هنوزم به رسم عشق
داري به جرم عاطفه نيرنگ مي زني
حتي اگر كبوتري از كوي ما گذشت
بر بال هاي بي رمقش سنگ مي زني
در حيرت از دورويي عشق تو مانده ام
يارب ز درد عشق حكايت كجا بريم
"از دشمنان بريم شكايت به دوستان
چون دوست دشمن است شكايت كجا بريم"
حتي خطاي عهد در اين روزگار تلخ
از رهزنان قافله هم سر نمي زند
نامرد هم به پشت كسي در نبرد عشق
اينگونه بي ملاحظه خنجر نمي زند
باور نمي كنم كه چه آورده اي سرم
آخر بعيد بود از آن خلق و خوي تو
بازي مكن به مسخره با آبروي من
تا روزگار هم نبرد آبروي تو
از من چه ديده اي كه دلت را به صد ملال
با خشم و انتقام گلاويز مي كني
پايان قصه را به كدامين گناه عشق
ديوانه وار، فاجعه آميز مي كني
شطرنج زندگي همه جا پيش روي توست
آخر تو هم به كيش رخش مات مي شوي
در نرد عشق، جفت شش آوردنت چه سود
روزي اسير دار مكافات مي شوي
امشب همان شبي است كه در كوچه باغ شعر
شاعر ز خيل قافيه تنها نمي شود
امشب دوباره در تب معراج واژه ام
امشب همان شبي است كه فردا نمي شود
يك روز مي رسد كه دگر وقت رفتن است
دانم چه بود بغض دل بي قرار تو
تنها به كام مرگ رهايت نمي كنم
فانوس آورم همه شب بر مزار تو
اين بود شكوه هاي من از بي وفايي ات
"اي نازنين برو به خدا مي سپارمت"
آتش زدي به قصر خيالات عاشقم
با اين همه هنوز كمي دوست دارمت
بهمن ماه 1389