هوس

ای سلسله ي مویت پیدایش زیبایی
ای پیچش گیسویت تندیس دل آرایی
وي نشتر مژگانت افسانه ي خونخواهي
وي تابش چشمانت يك هاله ي رؤيايي
تا پرتو احساست لغزیده ز چشمانم
افسرده نگاه من در معرض رسوایی
من همسفر عشقم با حسرت اندوهت
پرواز کنم هر شب بر تارک تنهایی
ای کاش شبی از شوق زین پرده برون آیم
پایان دهم این غم را از قصه ي دنیایی
سودای وصال تو یک خواهش دیرین است
دردا ز غم هجران در این دل سودایی
رؤیای نجات من هستی تو در این ساحل
من غرق نگاه تو در این دل دریایی
شاید بزنم چنگی بر حلقه ي درگاهت
تا از غم جانسوزم این مرحله بگشایی
از آتش وصل تو در عشق هراسی نیست
پروانه کجا دارد از شمع تو پروایی
خاکِ رهِ عشقِ تو، شد سُرمه ي چشمانم
يك عمر شد و ماندم در حسرت بینایی
یارب به نگاه دل دیدار رخت بنما
من نیز هوس دارم زان چهره تماشایی
افسوس که نتوانم عشقت به قلم آرم
کوتاهیِ من بگذر اینست توانایی

ارديبهشت ماه 1378