افسوس ...

در درون نطفه خاموشم مكن
جسم سردت را در آغوشم مكن
مي روي، افسوس اما تا ابد
نازنين هرگز فراموشم مكن

بهمن ماه 1389

دعا مي كنم ...

دعا مي كنم بغض شبنم شوي
شبي با گل و سبزه همدم شوي
دعا مي كنم مثل دامان باد
پر از عطر انفاس مريم شوي

بهمن ماه 1389

تنهاترين تنها

باز چشمانم سیاهی می رود
در نگاهم بغض عشق آویخته
سهمگین تر می تپد در سینه دل
بازهم آتش به کامم ریخته

شعرهایم زخم غربت خورده اند
آه حسرت سینه ام را سوخته
شعله های سرکش آن خاطرات
آتش غم در دلم افروخته

می گریزم از شرار سرنوشت
در دلم اندیشه ی فردا که نیست
سرگذشتم بوی رخوت می دهد
دردهای من یکی دوتّا که نیست

آمدم اینجا در این شهر شلوغ
تا که در پایت بریزم زندگی
رفتي و تنهاي تنها و غریب
ساغر دل پر شد از افسردگی

آمدم تنهایی ات را پر کنم
عاشقانه با همه جان و تنم
با تو اما باز تنهاتر شدم
بی تو هم تنهاترین تنها منم

کاش یک شب در همان کوران عشق
در تو شور عشق را می یافتم
خرمن زیبای موهای تو را
می نشستم تا سحر می بافتم

كاش قدري صبر مي كردي هنوز
آرزوهايم نمي دادي به آب
قصر رؤيايي كه با هم ساختيم
كاش بيهوده نمي كردي خراب

من که با چشمان خیس عاشقم
در نگاهت صد خیال انگیختم
واژه واژه زندگی کردم تو را
شعر هایم را به پایت ریختم

من كه عشق و هستي ام مال تو بود
باز اما با تو عاشق تر شدم
گرد شمعت سوختم پروانه وار
شعله ور از عشق خاكستر شدم

در نبرد عشق مغلوبت شدم
نشتر غم جام بغضم را شكست
هيچ مي داني چرا ويران شدم
چون تو را آسان نياوردم به دست

كاش دل افسون چشمانت نبود
كاش مي شد ترك آغوشت كنم
خاطراتت حك شده بر سينه ام
مرگ بايد تا فراموشت كنم

*****

باز چشمانم سیاهی می رود
می زند بر شیشه رگبار تگرگ
سهمگین تر می تپد در سینه دل
این دگر آوازه ی مرگ است مرگ

بهمن ماه 1389