باز چشمانم سیاهی می رود
در نگاهم بغض عشق آویخته
سهمگین تر می تپد در سینه دل
بازهم آتش به کامم ریخته
شعرهایم زخم غربت خورده اند
آه حسرت سینه ام را سوخته
شعله های سرکش آن خاطرات
آتش غم در دلم افروخته
می گریزم از شرار سرنوشت
در دلم اندیشه ی فردا که نیست
سرگذشتم بوی رخوت می دهد
دردهای من یکی دوتّا که نیست
آمدم اینجا در این شهر شلوغ
تا که در پایت بریزم زندگی
رفتي و تنهاي تنها و غریب
ساغر دل پر شد از افسردگی
آمدم تنهایی ات را پر کنم
عاشقانه با همه جان و تنم
با تو اما باز تنهاتر شدم
بی تو هم تنهاترین تنها منم
کاش یک شب در همان کوران عشق
در تو شور عشق را می یافتم
خرمن زیبای موهای تو را
می نشستم تا سحر می بافتم
كاش قدري صبر مي كردي هنوز
آرزوهايم نمي دادي به آب
قصر رؤيايي كه با هم ساختيم
كاش بيهوده نمي كردي خراب
من که با چشمان خیس عاشقم
در نگاهت صد خیال انگیختم
واژه واژه زندگی کردم تو را
شعر هایم را به پایت ریختم
من كه عشق و هستي ام مال تو بود
باز اما با تو عاشق تر شدم
گرد شمعت سوختم پروانه وار
شعله ور از عشق خاكستر شدم
در نبرد عشق مغلوبت شدم
نشتر غم جام بغضم را شكست
هيچ مي داني چرا ويران شدم
چون تو را آسان نياوردم به دست
كاش دل افسون چشمانت نبود
كاش مي شد ترك آغوشت كنم
خاطراتت حك شده بر سينه ام
مرگ بايد تا فراموشت كنم
*****
باز چشمانم سیاهی می رود
می زند بر شیشه رگبار تگرگ
سهمگین تر می تپد در سینه دل
این دگر آوازه ی مرگ است مرگ
بهمن ماه 1389