هوس

ای سلسله ي مویت پیدایش زیبایی
ای پیچش گیسویت تندیس دل آرایی
وي نشتر مژگانت افسانه ي خونخواهي
وي تابش چشمانت يك هاله ي رؤيايي
تا پرتو احساست لغزیده ز چشمانم
افسرده نگاه من در معرض رسوایی
من همسفر عشقم با حسرت اندوهت
پرواز کنم هر شب بر تارک تنهایی
ای کاش شبی از شوق زین پرده برون آیم
پایان دهم این غم را از قصه ي دنیایی
سودای وصال تو یک خواهش دیرین است
دردا ز غم هجران در این دل سودایی
رؤیای نجات من هستی تو در این ساحل
من غرق نگاه تو در این دل دریایی
شاید بزنم چنگی بر حلقه ي درگاهت
تا از غم جانسوزم این مرحله بگشایی
از آتش وصل تو در عشق هراسی نیست
پروانه کجا دارد از شمع تو پروایی
خاکِ رهِ عشقِ تو، شد سُرمه ي چشمانم
يك عمر شد و ماندم در حسرت بینایی
یارب به نگاه دل دیدار رخت بنما
من نیز هوس دارم زان چهره تماشایی
افسوس که نتوانم عشقت به قلم آرم
کوتاهیِ من بگذر اینست توانایی

ارديبهشت ماه 1378

جادوي آغوش

نيمه شب مست از شرابِ خوابِ تو
مي شوم ديوانه ي بي تابِ تو
در تبِ جادوي آغوش تو ام
كِي رسد روزي شوم همخوابِ تو

ارديبهشت ماه 1389

فاجعه

اي شعر دلم براي تو تنگ شده
احساس تو چندي است كه كمرنگ شده
اينگونه بيايي به خدا فاجعه است
اي شعر نيا، قافيه ام لنگ شده

اسفند ماه 1381

حس غريب

چندی است که در تابش رؤیاییِ مهتاب
احساس غریبی به دلم زمزمه ساز است
در خلوت شب های تماشاییِ پاییز
آوار غمش بر رُخِ من اشک نیاز است

اشکی که در آن پاكيِ یک باغ پر از عشق
افسونگر زیبایی گل های بهار است
اشکی که چنان شبنم گلبرگ نيايش
از روح نوازشگر خود رو به فرار است

آن حس غریبی است که در قلب من از شوق
ابعاد نگاهش همه در حسرت مرگ است
آن حس غریبی است که از بغض فراقت
در خاطرۀ بارش گلبرگ و تگرگ است

آنجا که به دریای دل از چهرۀ خورشید
رؤیای خراميدن یک بوسه به آب است
آنجا که غروبش همه در ساحل غربت
یاد آور لب های تو بر جام شراب است

من در تپش اين دل شيداييِ عاشق
سوداگر ویرانی آن حس غریبم
آن حس غریبی است که یک مرغ مهاجر
از زندگیِ بی رمقش کرده نصیبم

آن مرغ که پرواز غریبی به دلش بود
از تابش مهتاب خدا نیز گذر کرد
بر تارک خورشید جهان تا سر کویت
بر بام فلک یکسره تا عرش سفر کرد

پرواز بلندی که در آن خاطرۀ عشق
رؤياي لطيفي است که در هاله ي نور است
اين شعر كه در چشم تو چون پاكي آن اشك
از واژۀ عشقي است که از جنس بلور است

ای کاش در این تابش رؤيايي مهتاب
روزي به هواي سر كوي تو بيايم
در حسرت برگشتن آن مرغ مهاجر
یک شعر به عشقت ز فراقش بسرایم

ارديبهشت ماه 1378

شاخه گل خشك

امروز دگر نامه ات از بر كردم
آن شاخه گل خشك تو پرپر كردم
تا اينكه كمي ياد تو كمرنگ شود
از ساغر غم گلوي خود تر كردم

بهمن ماه 1379

مه آلود

نگاهمان كه سنگين مي شود
در مه آلود چشمانم گم مي شوي

بهمن ماه 1388

آه ...

مي دانم
آخر يك شب
پوسته ي تنيده ي مرا به آغوش مي كشي
و فاصله در خلوت نگاهمان گم مي شود
آه ...

آبان ماه 1382

مهدي بيا مهدي بيا

ای آنکه دل درمان شود از طینت دلجوی تو
ای آنکه دل خواهان شود پیوسته بیند روی تو
ای آنکه عرش آسمان می گسترد رنگین کمان
بر طاقِ خود تا بی کران با این خم ابروی تو
ای مرحم افگار من ای همدم و غمخوار من
ای ساغر سرشار من دل می خرامد سوی تو
ای ضامن شعر وصال ای صاحب جاه و جلال
همچون رضا با امتثال من می شوم آهوی تو
هر هفته در آدینه ها حیران شود آیینه ها
ای آرزوی سینه ها حیران شدم از خوی تو
در آستانت هر چه هست در پیش تو خوار است و پست
چوگان که می گیرد به دست عالم سراسر گوی تو
یا از می جام الست باید شوم حیران و مست
یا ساغری گیرم به دست پُر از شراب کوی تو
من غرق گرداب تو ام مست از می ناب تو ام
بیمار و بی تاب تو ام کی می رسد داروی تو
بر ریسمانی جاودان چنگی زنید ای عاشقان
من هم ز جمع بی دلان چنگی زنم بر موی تو
تو همچو خورشیدی به ابر هم منجیِ عالم ز قهر
گر بگذری بر بام دهر احیا شود از بوی تو
زیبا چنان پیغمبری سقّای حوض کوثری
هرگز ندارد دلبری چون پیچش گیسوی تو
مهدی جهان جویم تو را خُلد برین بویم تو را
همچون علی گویم تو را یا تنّنا یا هوی تو
مهدی به تو دل داده ایم از راه خود افتاده ایم
در هر زمان آماده ایم گیریم ما بازوی تو
من آن نگاه حسرتم افسون راه غربتم
سوداگر یک حاجتم عالم شود جادوی تو

شهريور ماه 1376

نرد عشق

صاحب عكس فوق شاعر بود
عاشق سرزمين يكرنگي
عابر كوچه هاي تنهايي
شاعر لحظه هاي دلتنگي

صاحب عكس فوق مي دانست
سينه اش انجماد فرياد است
تيشه بر بيستون كه مي كوبد
سرنوشتش شبيه فرهاد است

صاحب عكس فوق باور داشت
بغض عشق از نگاه او جاريست
واژه ها شعر تازه مي سازند
گرچه صحبت هميشه تكراري است

در نگاه تو ديده ام انگار
عشق پاكي كه آسماني بود
بغض تلخي كه در غمت پيداست
از ازل بود و جاوداني بود

باورش سخت و گفتنش آسان
سر عاشق هميشه بر دار است
هر زماني كه در دل شاعر
"پاي يك عشق سخت در كار است"

ديده ام سرنوشت عاشق را
بر خودش آن زمان كه مي بالد
مدتي شادمانه مي خواند
بعد از آن تا هميشه مي نالد

روزگاري لبان مستم را
دلبري عاشقانه مي بوسيد
دست ها در كشاكش خواهش
گونه از فرط اشك مي پوسيد

روزگاري ميان دستانم
حُرم آغوش آشنايي بود
با تو ام روزگار يادت هست !
حرمت عشق را بهايي بود !

عاقبت بي صدا رهايم كرد
در تهي جاي خاطرم گم شد
دل سنگش از عشق پاكم زد
طعمه يِ قيل و قال مردم شد

مانده ام بي پناه و سرگردان
هر چه مي گويم از تب دوري است
عابر كوچه هاي تنهايي
در دلش دردهاي ناجوري است

صاحب عكس فوق ويران شد
زير آوار نقطه ي پايان
مثل برگي رها شد از شاخه
زير رگبار وحشي باران

************************

شاعر لحظه هاي دلتنگي
باز دارد ترانه مي سازد
شرط مي بندم عاقبت روزي
باز هم نرد عشق مي بازد

تيرماه 1389

چشماي سيات

صُپ كه من چشمامو تو چشماي تو باز مي كنم
يه روز ديگه رو با عشق تو آغاز مي كنم
مثل اينه كه دارم تو آسمون چشم تو
سوي يك نگاه عاشقونه پرواز مي كنم

مثه يك كبوترِ بي لونه و بي آب و دون
كه شده از غم و تنهايي چشاش كاسه ي خون
مي رم اون جايي كه مي شه دو روزي زندگي كرد
تو زمين كه نمي شه مي رم تو اوجِ آسمون

مي رم اون بالاها تا از غم دل جدا بشم
مي رم آرزو كنم يه روز مثه خدا بشم
مي رم اون بالاها روي سقف آسمون پير
بشينم شايد يه روز صاحب اون چشا بشم

كاش مي شد حتي يه روز با چشاي تو ببينم
يه گل خوشگل از اون باغ نگاهت بچينم
با خودم عهدي كنم تو باغ چشمات تا ابد
زير سايه سار احساس و نگاهت بشينم

مي دوني چشات برام تنها اميدِ ديدنه
مشكل قلباي ما فقط به هم رسيدنه
چيزي كه ازت مي خوام جدا از اون چشماي ناز
كمي احساس و نگاه و يه كمي شنيدنه

كه بگم دوسِت دارم عاشقتم ديوونه وار
تا خدا تا آسمون بي حد و مرز و بي حصار
كه بگم از عاشقيت تنها غماش به من رسيد
نه نگاهي نه لبي نه حتي تنهايي با يار

اگه هي بهت مي گم دوست دارم به دل نگير
جمله ي دوسِت دارم رو از نگاهام بپذير
بيا و قولي بده تا آخرين لحظه ي عمر
من و تو با هم باشيم تو دست عشقمون اسير

شنيدي اين قصه رو هوا يه روز آفتابي بود
آسمون چشم تو تموم جاهاش آبي بود
امّا اون روز مثه هر روز چشِ من اسير شب
شبي كه شكر خدا بازم كمي مهتابي بود

اگه آفتاب چشات كرده منو خيره و مات
اگه محوم هميشه به رقص جادوي نگات
يه روزي بدون كه مهتاب چشام با يك نگاه
مي شه افسونگر افسانه ي چشماي سيات

به چشات چِش مي دوزم ماتِ نگاهت مي مونم
كمكم كن رو برات هزار و يك بار مي خونم
اگه راستش رو بخواي راز دو چشم نازِتو
از همون روزي كه عاشقت شدم خوب مي دونم

از همون روز تا حالا دارم به دل چنگ مي زنم
با ستار عشقمون يه دنيا آهنگ مي زنم
كه بدوني به دلم چي ميگذره از عشق تو
مي شينم با زخمه ي زخم دلم چنگ مي زنم

به خدا قلب من از عشق تو لبريزِ غمه
كار چشمام همه شب ريختن اشك ماتمه
مي دونم به جون تو هر چي دوسِت داشته باشم
واسه ي حرمت عشقت به خدا بازم كمه

دي ماه 1378

گنج رنج

شعله ي جانسوز غم در جان و دل افروختم
مويه كردم، موي كندم، در فراقت سوختم
گنج رنجي كز عروجت شد نصيبم اي پدر
تا ابد در سينه ي پردرد خود اندوختم

تقديم به روح پاك پدر بزرگوارم
آذر ماه 1378

آه سرد سينه

داغ رويت ديدم و خون از دو چشمم ريختم
آه سرد سينه با سوز جگر آميختم
عاقبت امّا زماني درد پشتم را شكست
كز سر غم دست بر تابوت تو آويختم

تقديم به روح پاك پدر بزرگوارم
آذر ماه 1378

نيرنگ سراب

تا شهر تو اين جاده خراب است خراب
پيمان وفا نقش بر آب است بر آب
گاهي شبح تو در نگاهم پيداست
آن هم همه نيرنگ سراب است سراب

مرداد ماه 1380

درمان

شعر هم درمان درد ما نشد
مرحمي بر اين دل تنها نشد
از كلاف پيچ در پيچ دلم
يك گره حتي به شعري وا نشد

بهمن ماه 1388

پروانه ات ...


پروانه ات شدم
تا با شعله ي شمع وجودت
بر جانم آتش عشق زنم
آن سوي شيشه اي نگاهت
زير باران پوسيدم
كاش تنها يك بار
تنها يك بار
رنگ طراوت
هواي سنگين اتاقت را عوض مي كرد

بغضِ تُردِ واژه

شبيه بغضِ تُردِ واژه هايي
هنوزم در نگاهم آشنايي
شكستم، زيرِ پا پوسيدم افسوس
زدي بر قلب من تيرِ جدايي

خرداد ماه 1389

چوبكاري

عمري به فراق بي قراري كردي
پاييز دل مرا بهاري كردي
در لحظه ديدار مرا اي بانو
با بوسه ي عشق چوبكاري كردي

اسفند ماه 1388

هم آغوشي

اي دخترِ رز، فدايِ شهدِ سُخنت
صد بوسه زنم به جامِ سرخِ دهنت
اي واي اگر وقتِ هم آغوشي تو
دستم برسد به ساقِ سيمينِ تنت

آذر ماه 1381

سجاده ي عشق

دعايت كردم و دل را شكستم
سر سجاده ي عشقت نشستم
زماني ساقي ام بودي و امروز
هنوز از ساغر عشق تو مستم


خرداد ماه 1389

دخيل عشق

زدي بر ساغرم پيمانه ات را
ز غم آتش زدي پروانه ات را
دخيل عشق بستم بر نگاهت
پناه اشك كردي شانه ات را

خرداد ماه 1389

دعايت مي كنم ...

دعايت مي كنم آزاده باشي
جدا از هر چه هستي ساده باشي
دعايت مي كنم مانند باران
براي آمدن، آماده باشي
دعايت مي كنم در ساغر عشق
به كام عاشقانت باده باشي
دعايت مي كنم مثل مسافر
اميدِ غربتِ هر جاده باشي
دعايت مي كنم در بستر عشق
شبي همخوابِ يك سجّاده باشي
دعايت مي كنم در اوجِ پرواز
هنوزم عاشق و دلداده باشي
دعايت مي كنم در هر لباسي
كمي هم خاضع و افتاده باشي

فروردين ماه 1389

نفس هاي مسيحاييِ تو ...

ساقي ز ميِ عشق تو سرمست شديم
در راه غمت، پياله در دست شديم
در حُرم نفس هاي مسيحاييِ تو
انگار كه نيست بوده و هست شديم

خرداد ماه 1389

دختر رز

بر دختر رز، ظن به زنيّت نكنيد
ساقي چو منم، فكر كميّت نكنيد
پيمانه بياريد، شبي خوش باشيد
در كام كشيد و هيچ نيّت نكنيد

آذر ماه 1381

صداي خاطره ها

اي شعر، اي حكايت شب هاي تارِ من
امشب دوباره با تو به خلوت نشسته ام
امشب دوباره با گذر از سال هاي دور
در زيرِ بارِ دردِ جدايي شكسته ام

اي شعر، اي چكيده ي غم، آشناي درد
امشب من و تو ايم و همان خاطرات عشق
يك جرعه از شراب جدايي به جام اشك
يك انزواي دنج، پر از سور و سات عشق

اي شعر، اي عصاره ي احساس ناب من
پس كوچه هاي خاطر من آشناي توست
اينجا تنين بغض تمنّاي واژه ها
از ناله هاي خيسِ من و هاي و هاي توست

اينجا غروب، غربت چشمان خسته را
در آسمان به خون شفق رنگ مي زند
اينجا هميشه چنگي ي بي رحم سرنوشت
بر ما به خنده بانگ شباهنگ مي زند

اينجا تمام پنجره ها از صميم قلب
بر شِكوِه هاي مبهم ما گوش مي كنند
اينجا تمام آينه ها با كمال ميل
نقشي كه ديده اند فراموش مي كنند

باور نمي كني كه در اين كوره راه درد
تا پرتگاه خونيِ عصيان رسيده ام
باور نمي كني كه به انكار سرنوشت
تا سنگلاخ نقطه ي پايان دويده ام

آه اي خدا بگو به كدامين گناه بود
از سرنوشت مبهم اين عشق خسته شد
آه اي خدا چه شد كه شبي تلخ ناگهان
پرونده ي طلايي ي اين عشق بسته شد

آن شب به يادِ حرمت شب هاي عاشقي
در كوچه باغ خاطره با هم قدم زديم
پيمانه هاي خالي ي آن عشق كهنه را
تنها به پاس جرعه ي آخر به هم زديم

رفتيم تا نهايت عشق و يكي شديم
تا با تمام وسعت هم آشنا شديم
تا عاشقانه گفت دگر وقت رفتن است
رفتيم تا به بوسه اي از هم جدا شديم

اين بود ماجراي غم انگيز عاشقي
رفتيم هر كدام دگر سوي سرنوشت
در جاي جاي طالع ما دست روزگار
پايان عشق را به خدا اينچنين نوشت

اي شعر، گريه كن كه كمي هم خنك شوم
شايد صداي خاطره ها خالي ام كند
شايد دوباره واژه ي دُردانه ي فراق
اين سرنوشت گمشده را حالي ام كند

آذر ماه 1385

پرواز را به خاطر بسپار، پرنده مردني است

اين آخرين شكايت من با زبان شعر
از خاطرات كهنه ي بر ياد ماندني است
اين آخرين عبور من از كوچه باغ عشق
با يك بغل حكايت غمناك و خواندني است

اين آخرين غروب غم آلود سرنوشت
بر ساحل غريب و مِه آلود غربت است
يك روز مي رسد كه از اين سرديِ فراق
بر سينه ات سياهي ي زنگار حسرت است

نه، من دوباره پند و نصيحت نمي كنم
جايي براي حرف و حديثي دوباره نيست
اما فقط نصيحت آخر، شنيده اي!
"در كار خير حاجت هيچ استخاره نيست"

گفتم بدان كه شعر جدايي نگفته ام
حرمت بدار عقده ي دل بي صدا بگو
با ياد روزهاي خوش آشنا شدن
"با يار آشنا سخن آشنا بگو"

باور نمي كني كه دلم غرق عشق توست
شب ها دگر به ياد تو خوابم نمي برد
كافر مشو به پاكي ي احساسمان شبي
"آنجا ببر مرا كه شرابم نمي برد"

رؤيا نديده ام به خدا شعر حاجت است
من ترك واژه هاي مكدّر نمي كنم
چشم سياه و زلف پريشان بهانه نيست
"صد بار توبه كردم و ديگر نمي كنم"

يادش به خير قصّه ي آن روزهاي دور
حالا ببين زمانه كه با عشق ما چه كرد
مي بينم آن شبي كه به ياد گذشته ها
"ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد"

************************
اين بود آن حكايت من با زبان شعر
اي دوستان خلاصه شنيديد راز من
با اين صفاي خاطر و احساس بنگريد
"با من چه كرد ديده ي معشوقه باز من"

چندي گذشت در تبِ بي رنگِ خاطرات
اين نامه هم به گوش نگارم اثر نكرد
من ماندم و تمام هوس هاي رنگ رنگ
"دلبر برفت و دلشدگان را خبر نكرد"

با سنگ عشق آينه ي دل شكسته شد
تا اينكه باز شمع دلم شعله ور شود
مبهوت شد نگاهِ ترِِِ مِه گرفته ام
"يارب مباد آنكه گدا معتبر شود"

بشكن نترس، قلب من از جنس شيشه است
بايد دگر كه عشق تو با من چِها كند
"ساقي به جام عدل بده باده تا گدا
غيرت نياورد كه جهان پربلا كند"

بشكن دوباره جام نگاهم شكستني است
سيلاب اشك هاي من انگار ديدني است
بشكن دوباره بال مرا تا به خاطرت
پرواز، زنده بماند پرنده مردني است

تقديم به شاعر بزرگ معاصر : فروغ فرخزاد
تيرماه 1380

رسم خوشايند

زندگي بي تو مرا رسم خوشايندي بود
عشق در سينه به لب غنچه لبخندي بود
آمدي يك شبه بنياد دلم ويران شد
بشكند پاي تو الحق قدم گندي بود

خرداد ماه 1381

واژه هاي تكراري

گفتي كه بمان، از سر دلداري بود
گفتي كه برو، از تب بيزاري بود
كاش از تهِ هر نگاه مي دانستي
اين ها همه واژه هاي تكراري بود

شهريور ماه 1380

شب گيسو

عمريست خراب و خسته كوي تو ام
بي خواب نگاه شب گيسوي تو ام
يك بار اگر به بزم ما بنشيني
يك عمر دگر خودم دعاگوي تو ام

شهريور ماه 1380

نمي دانم ...

من و عشقي كه پاك و بي ريا بود
من و قلبي كه با غم آشنا بود
نمي دانم از اين دنيا چه مي خواست
گمانم راهمان از هم جدا بود

خرداد ماه 1380

لوح دل ...

بر لوح دلم شمايل روي تو بود
دل در تب آويزه ي گيسوي تو بود
گر قامتم از فراق تو خم مي گشت
آن هم به وفاي خم ابروي تو بود

تير ماه 1380

جادوي نگاه ...

نشستم منتظر عمري به راهت
كه يابم راز جادوي نگاهت
همين كه ديدمت از خاطرم رفت
شدم مبهوت چشمان سياهت

اسفند ماه 1388

خواب ديده اي ...

چشم مرا به مستي ي مهتاب ديده اي؟
لعل مرا به جام مِيِ ناب ديده اي؟
نه من اسير دام نگاهت نمي شوم
تيرت به سنگ خورد ببين، خواب ديده اي!

ارديبهشت 1380

بلور ماه

به آسمان چشم من، بلور ماه مي شوي
تمام شب فراري از غم پگاه مي شوي
سكوت و بغض و خاطره، تلاطم نگاه ما
و نيمه شب به خواب من پر از گناه مي شوي

بهمن ماه 1379

پرِ پرواز

انكار مكن تو نغمه ساز مني
معراج نگاهم، پرِ پرواز مني
دور از تو در انديشه پايان بودم
با آمدنت دوباره آغاز مني

بهمن ماه 1388

خاك عشق

باز امشب در فراقت رفته ام در لاك عشق
در نگاهم شعله ور بغض تو و ادراك عشق
آرزويت كهنه شد در كنج صندوق دلم
بس كه از فرط غمت عمريست خوردم خاك عشق

آذرماه 1388

محرم راز

در خلوت عشق، محرم رازم كن
با بغض غمت دوباره همسازم كن
در وسوسه ناز و نياز اي ساقي
با آتش بوسه اي هوسبازم كن

فروردين ماه 1389

لجباز

امشب چه لوند و دلبر و ناز شدي
ويرانگر اين قلب هوس باز شدي
ديگر ز كدام دنده بر خاسته اي
اينگونه دوباره لوس و لجباز شدي

بهمن ماه 1388

رفيق نيمه راه ...

من و يك آسمان چشم انتظارت
من و دريايي از دل بي قرارت
رفيق نيمه راهم بودي افسوس
شكستي زير پا قول و قرارت

اسفند ماه 1388

حرف حساب ...

ما را اسير قوه ادارك مي كند
دل را درون مدفن غم خاك مي كند
ناخوانده، باز اين همه حرف حساب را
استاد مي رسد، همه اش پاك مي كند

آذرماه 1379

مي نخورده مستيم ...

در بزم طرب شبي نشستيم
گفتيم كه مِي نخورده مستيم
ساقي كه رسيد و باده در دست
يك مرتبه توبه را شكستيم

اسفند ماه 1388

دل خوش سیری چند ...

می دهم در دل خود یک شبه تغییری چند
همچو خواب است فقط شامل تعبیری چند
بازهم گردش دوری دگر از چرخه عمر
حال گوییم مبارک، دل خوش سیری چند

فروردین ماه 1380

آتش ...

در دلم آتشي برپاست كه آتش هاي ديگر به چشمم نمي آيند

اسفند ماه 1388

نامه

با نام نامي اش كه به هر نامه نام اوست
امشب دوباره سفره دل را گشوده ام
شكر خدا شراب و كمي قرص نان عشق
شعري هم از ديار نگاهت سروده ام

عاشق سلام، حال من و شور و حال تو
گفتم دوباره با تو كمي گفتگو كنم
دور از شكوه جذبه گرم نگاه تو
در كوچه باغ خاطره ها جستجو كنم

گفتم كه بر خلاف تمام گذشته ها
بنشينم و حكايت دل را بيان كنم
تا وسعت خيال "سيا" دوست دارمت
گفتم بگويم آنچه نبايد نهان كنم

اينجا هنوز، خواب من از اشتياق توست
دارم گناه عشق تو بر دوش مي كشم
در نيمه هاي شب شبح سايه تو را
بر سينه ام فشرده به آغوش مي كشم

اينجا هميشه بغض من از فكر دوريت
شفاف مثل اشك غم از جنس شيشه است
بر بيستون سينه من جاي يك خراش
بي تاب ضربه هاي تو با زخم تيشه است

اينجا غمي به چنگ دلم زخمه مي زند
اينجا كسي اسير دو چشم سياه توست
اشك و سكوت و پنجره ياران هر شبم
اينجا نگاه آينه هم در نگاه توست

يك شب بيا، به ياد تو دلتنگ گشته ام
با بغض من، تو يك شبه مأنوس مي شوي
ديگر بس است رويش گل هاي شعر من
يك جمله بيش از اين به خدا لوس مي شوي

پرواز كن بيا كه هوا هم مساعد است
اينجا تمام وسعت من آسمان توست
پايان رسيد نامه ام امضا : بنفشه ات
اين واژه اي كه تا به ابد بر زبان توست

تقديم به خواهر عزيزم بنفشه
دي ماه 1380

باران

همين كه حضور تو پايان گرفت
دل آسمان بوي هجران گرفت
نگاهم گره خورد با بغض ابر
شكست از غم عشق و باران گرفت

اسفند ماه 1388

ناقوس

به ذهنم كه مي آيي
تمام ذرات وجودم
تنها صداي ناقوس ورود تو را مي شنوند

اسفند ماه 1388

بازار دل

بدّو كه عشق به بازار دلم مفت شده
در تب عشق تو بودن همه جا اُفت شده
نه تو از من طلبي داري و نه من هوسي
در و تخته چقدر خوب به هم جفت شده

بهمن ماه 1379

خانه سياه است

چشمان تو لبريز نگاه است نگاه
دستان تو معصوم گناه است گناه
آن روز كه اسباب سفر بربندي
دور از تو دگر خانه سياه است سياه

مرداد ماه 1380

مادر، هميشه دوستت دارم

زمين باير دل را نهال عشق مي كارم
به پايش هر شب و هر روز سيل اشك مي بارم
از آن سرمست يك روزي درختي مي شود سرسبز
كه بر آن حك كنم مادر، هميشه دوستت دارم

تقديم به مادر عزيزتر از جانم
آبان ماه 1380

لكه ننگ

بر حرمت عشق لكه ننگ زدي
با زخم دلم زخمه بر اين چنگ زدي
آيينه دل اگرچه زنگاري بود
انصاف نبود بر دلم سنگ زدي

ارديبهشت ماه 1381

بانوي من ...

شما بانوي من از بس كه لوسيد
دلم از هر چه ناز و عشوه پوسيد
چه خواهد شد كمي در خلوت عشق
به جاي غر زدن ما را ببوسيد

اسفند ماه 1388

حيله عشق

قصد نيرنگ مكن، باز مزن حيله عشق
شمع من باش كه پروانه شود پيله عشق
شك ندارم به دلت معركه اي در كار است
بين انكار و غم و خاطر بدپيله عشق

اسفند ماه 1388

چت ...

ز دنياي حقيقي دل بريدن
نشستن پاي نِت دائم چتيدن
چرا بُعد نگاه ما يكي نيست؟
چتيدن كِي بُود مانند ديدن!

اسفند ماه 1388

غريبه ...

نگاه سبز رؤيايي غريبه
نجيب و پاك و زيبايي غريبه
شنيدم زير لب گفتند انگار
تو هم اهل همين جايي غريبه
تو را هر روز مي بينم كه در راه
مرا از دور مي پايي غريبه
به ديوار سر كوچه نوشتي
هنوزم عاشق مايي غريبه
به رقصت ديده ام در دامن باد
شبيه قاصدك هايي غريبه
دل ويران من هم بغض يك سنگ
تو اما موج دريايي غريبه
در اعماق نگاهت گم شدم باز
عجب چشمان شهلايي غريبه
همين امروز هم دير است برگرد
چرا در فكر فردايي غريبه

بهمن ماه 1388

ادراك

چگونه پُر مي شود حجم خالي احساس تو
بادهاي پاييزي چه بي رحم ترنّم سبز عشق را بر گونه هاي ما زرد مي كنند
از خودت پرسيده اي بر سرمان چه خواهد آمد
حتماً تا به حال خواب آينه را هم نديده اي وگرنه وجدانت درد مي گرفت
درست است عمري اسير رؤياهايت بودي
اما ديگر خواب بس است
بيدار شو
مي دانم با خيال زندگي پررنگ تر مي شود
شكل مي گيرد...
اما تا كجا

راستي امسال هم قرار است هر پرنده اي در هواي ستاره اش كوچ كند
جالب نيست؟
اما هنوز هم من و تو ...
لطفاً از عدالت خداوند سخن مگو، سنگ مي شوي
تنها ايمان داشته باش
البته آرزو هم سهمي از زندگي است
اميد هم ...

صدايت مي لرزد
ارتعاشات نگاه من
لرزش صداي تو
برايت آشنا نيست؟
يادت مي آيد
امواج گيسوانت را كه درياي دلم را متلاطم مي كرد

رنگت پريده انگار
نرو
شام را بمان
خداي ناكرده در راه نماني
كارهايت در قدرت ادارك من نيست

اسفند ماه 1380

دود آه

اشكم ز بغض بدرقه جاري به راه تو
جانم فداي غربت چشم سياه تو
در خود نبوده ام ز شب آسمان عشق
ابر فراق پس رود از روي ماه تو
آوار لحظه هاي جدايي مرا شكست
يارب مباد شكوه كنم در پناه تو
"تنها نگاه بود و تبسم ميان ما"
اين بود اشتباه من و اشتباه تو
آتش كشيد فاصله ها در ميان ما
از شعله وجود من و دود آه تو
چيزي هميشه داغ مرا تازه مي كند
آغوش گرم پر تپش بي گناه تو
ساقي بريز باده كه جام نگاه من
كامي خنك كند ز شراب نگاه تو

آذرماه 1385

سيب

من و تو مثلِ يه سيبيم مگه نه
توي اين دنيا غريبيم مگه نه
رنگ سبزِ دونه هاي دلمون
واسه اين خيلي عجيبيم مگه نه
بغضاي خيسمون و پاك مي كنيم
بدونن خيلي نجيبيم مگه نه
آخرش چي خودشون خوب مي دونن
من و تو مثلِ يه سيبيم مگه نه

اسفند ماه 1375

نامردِ نامرد ...

به گرماي تنم سردي عزيزم
به شادي كوهي از دردي عزيزم
غرورم را شكستي زير پايت
تو هم نامردِ نامردي عزيزم

بهمن ماه 1388

افسوس ...

محبوب دل و شهره عالم بودي
دور از غم عشق و درد و ماتم بودي
مغرور كه با عشق غريبي افسوس
اي كاش كمي شبيه آدم بودي

بهمن ماه 1388

تكرار

باز هم قلبي شكست و خاطري از ياد رفت
آتش عشق تو خاكستر شد و بر باد رفت
باز هم تكرار فصلي كهنه در تاريخ عشق
تيشه جاي بيستون در سينه فرهاد رفت

بهمن ماه 1388

ابر عشق

تو و یک آسمان ماه و ستاره
من و یک ابر عشق پاره پاره
تو گفتی جنس دلهامان یکی نیست
حرامت، گر شوی عاشق دوباره

بهمن ماه 1388

آينه دق

گفتي به دروغ، صاف و صادق بودي
ما را نه كه معشوق، كه عاشق بودي
امروز كه فكر مي كنم مي بينم
يك عمر مرا آينه دق بودي

تيرماه 1380

اي عشق ...

پژواك دل و بهاي جاني اي عشق
ادراك بهشت جاوداني اي عشق
اعجاز گره گشاي راز هستي
معراج زمين و آسماني اي عشق

شهريورماه 1380

شاه نگاه

در حيرتم از اين همه طنازي تو
افسونگري و عشق و هوسبازي تو
با كيش رخت مات مكن شاه نگاه
تا زود به پايان نرسد بازي تو

دي ماه 1388

حسرت ديدار

در ميكده عشق تو مستيم كه مستيم
در حسرت ديدار تو هستيم كه هستيم
سوزاند مرا شمع نگاه تو و كافيست
پروانه صفت دل به تو بستيم كه بستيم

بهمن 1388

ياد تو

مستيم كه در عشق تو پيمانه شكستيم
مستيم كه دل در گرو ياد تو بستيم
بستيم شبي عهد و سر عشق تو هستيم
مستيم كه عمريست به عشق تو نشستيم

بهمن ماه 1388

قول و قرار

صد مرتبه هي آمدم و خانه نبودي
بر ساغر ما ساقي ميخانه نبودي
افسوس شكستي همه قول و قرارت
شايد تو در اندازه پروانه نبودي

بهمن ماه 1388

ميخانه عشق

اگر شمعت شدم، پروانه ام باش
اگر عاشق، تو هم ديوانه ام باش
بيا امشب در اين ميخانه عشق
شراب و ساقي و پيمانه ام باش

بهمن ماه 1388

باده پرست

گر عاشق و رنديم و اگر باده پرستيم
پيمانه يك عمر به ميخانه شكستيم
مستيم و ندانيم كه بودند و كه هستند!
مستند و ندانند كه بوديم و كه هستيم!

تيرماه 1381

مسلخ فراق

غمت شراب كهنه اي به ساغر جوانيم
بهانه نگاه تو اميد زندگانيم
بمان دگر چه مي شود شبي به بوسه سر شود!
به مسلخ فراق خود چگونه مي كشانيم؟

دي ماه 1388

مرگ

اي مرگ شبي بيا و خاموشم كن
با بستر سرد خود هم آغوشم كن
مانند تمام عاشقان وقت وصال
از غربت اين جهان فراموشم كن

دي ماه 1380

قاب

وقتي كه شب به خانه مهتاب مي روي
انگار پشت پنجره در قاب مي روي
من شيشه نگاه تو را لمس مي كنم
اما تو در نگاه ترم آب مي روي

شهريورماه 1379

رسوا

يك عمر دلم همدل و همدوشت شد
رسواي غم عشق و سيه پوشت شد
زان روز كه ديگري هم آغوشت شد!
ياد من و آن عشق فراموشت شد؟

آذرماه 1378

بالين

گفتند شبي چه بي صدا آمد و رفت
بي هيچ نگاه آشنا آمد و رفت
آن لحظه كه خواب چشمتان را مي برد
آهسته به بالين شما آمد و رفت

مرداد ماه 1380

دلاويزترين

زير باراني شعر
عاشقي مي گريد

واژه ها مي بارند؛
روي احساس دل خسته من
روي تنهايي ادارك نگاه

اشك ها مي ميرند؛
روي شفاف ترين واژه بغض
روي بي عاطفه سرد فراق

باز هم در دل من؛
غربت نازك شعر
گذر صافي عشق
حسرت لغزش اشك

كلك غم مي لغزد
چشم دل مي خواند
آنچه بر صفحه دل مي ماند

اثري جاويدان
باز هم واژه تو
تو، دلاويزترين واژه عشق

به ياد شاعر بزرگ معاصر، زنده ياد "فريدون مشيري"
آبان ماه 1379

خلوت عشق

يك عمر دلم اسير رؤياي تو بود
آن سوي نگاهم غم فرداي تو بود
آغوش و نگاه و بوسه در خلوت عشق
اي كاش فقط شبي تمناي تو بود

بهمن ماه 1388

انكار

اي كاش به دل اين همه انكار نبود
بر آينه يِ عشق تو زنگار نبود
اي كاش به جز بوسه و آغوش و نگاه
بينِ من و رؤياي تو در كار نبود

بهمن ماه 1388

عصيان

انگار دگر قسمت ديدار تو نيست
هيچ آينه اي دگر پديدار تو نيست
عصيان زمانه را ببين، آخر عشق
غير از دل من دلي خريدار تو نيست

دي ماه 1379

بزنم به تخته ...

همرنگ غروب سرخ دريا شده اي
عاشق كُش و مهوش و فريبا شده اي
از بس كه به خود رسيده اي، اي بانو
امشب بزنم به تخته زيبا شده اي

دي ماه 1388

نمكِ عشق

امشب مي خوام كه با دلم، يه جورايي خلوت كنم
با دردِ دوري چشات، تو تنهاييم عادت كنم
امشب مي خوام كه هر چي هست، تموم بشه ميون ما
خاطره هاي خوش فقط، بياد نوكِ زبونِ ما
امشب تموم حرف من، يه قصه يِ قديميه
يه ماجراي واقعي، يه قصه يِ صميميه
يادم مياد چند سال پيش، همين روزايِ برگ ريزون
همين روزايِ پاييزي، كه ابري بودِش آسمون
قدم زنون تو حال خود، ميومدم تو راهِ تو
كه خيره شد چشماي من، به صفحه يِ نگاهِ تو
همش يه لحظه هم نشد، همون نگاهِ موندگار
همون نگاهِ آشنا، كه از تو مونده يادگار
همون نگاهِ پاييزي، كه پشت اون يه دريا بود
خِش خِشِ برگاي نگاه، شروع قصه يِ ما بود
يه دريا كه تلاطمش، صدايِ بغضِ منو داشت
يه عشقي كه نگاه تو، رو صفحه يِِ دلم مي كاشت
يه اتفاق ساده بود، هميشه اينجوري بوده
بعدِ يه مدت عاشقي، از همديگه دوري بوده
حالا ديگه تموم شده، هر چي كه بود، هر چي كه هست
اما فقط من موندم وُ قلبي كه از غمت شكست
خوب نمكِ عشقه ديگه، زندگيه ساده كه نيست
هميشه هر چي كه ميخواي، حاضر وُ آماده كه نيست
قسمت ما اينجوري بود، از من چيزي به دل نگير
تو بهتره يادت بره، همين حالا هم شده دير
اما بدون قصه عشق، يه قصه موندنيه
هرجا نوشتنش بخون، كه قصه اي خوندنيه
صحبت آخرم اينه، تا وقتي زنده مي مونيم
اسم تو وُ عشق تو رو، حك مي كنم رو پيشونيم

آذرماه 1380

بيراه

چشم بستي كه در افتي به غم يار دگر
عهد بشكستي و رفتي پي دلدار دگر
قصد بيراهه مكن باز، مكن بي تابم
مردنم را به تماشا منشين بار دگر

دي ماه 1388

امان از دست اين دور و زمانه

ز بي مهري نياوردي بهانه
مرا در بر گرفتي عاشقانه
گمانم با كسي بر هم زدي باز
امان از دست اين دور و زمانه

دي ماه 1388

آينه

يك بار بيا، با تو مرا كاري نيست
از من به تو يك ذره هم آزاري نيست
همچون كف دست، صاف، در عشق تو ام
ديريست كه اين آينه، زنگاري نيست

ارديبشهت ماه 1380

آوار

امشب دوباره عشق تو را جار مي زنم
تا نيمه شب به حال دلم زار مي زنم
مستم چنانكه راه به حالم نمي برند
خوابم چنانكه بر در و ديوار مي زنم
در خود چنان فرو شده ام كز حواس پرت
مثل غريبه ها به شب تار مي زنم
ويرانه شد دلم به نگاهي و سال هاست
پلك از غبار اين همه آوار مي زنم
يك شب بيا ز شكوه ببين پيش چشم تو
خود را به بند زلف تو بر دار مي زنم
آذرماه 1385

پوسید دلم ...

پوسید دلم چرا نمی آیی تو
یک بار سراغ ما نمی آیی تو
عمریست نشسته ام ولی می دانم
با آن دل بی وفا نمی آیی تو

ارديبهشت ماه 1380

خلوت

بُتي سرمست و شورانگيز بودي
وفاي ساغري لبريز بودي
نگاه و خلوت و آغوش، اي كاش
كمي هم خالي از پرهيز بودي

دي ماه 1388

خانه به دوش

ساقي به وفاي ساغرت مي نازم
خود را ز مي مكرّرت مي سازم
عمري من و دل خانه به دوشت بوديم
باقي، پي جام آخرت مي بازم

آبان ماه 1381

بوسه

مرا از عشق خود آكنده كردي
در آغوشم گرفتي خنده كردي
نگاهم با نگاهت تا گره خورد
به لطف بوسه اي شرمنده كردي

آذرماه 1385

چشمه دل

خداوندا شكايت از زمانه
از اين احساس هاي شاعرانه
من و يك چشمه دل دائماً خشك
تو و درياي دل تا بي كرانه

دي ماه 1385

چند روزي روبراهم ...

خداوندا ببين، من بي گناهم
به در گاهت هميشه روسياهم
اگر عاشق شدم دست خودم نيست
همين بس چند روزي روبراهم

اسفند ماه 1380

ردّ پا

نگاهم با نگاهش آشنا بود
هنوزم دل به عشقش مبتلا بود
كنار ساحل دل ديدم انگار
دوباره نقشي از يك ردّ پا بود

آذرماه 1388

پيمانه اگر شكست ...

ساقي دگرم نيست مجالي؛ چه كنم؟
پيمانه اگر شكست حالي؛ چه كنم؟
گفتم كه خرابات كجا خواهد رفت!
گفتند نداريم سؤالي؛ چه كنم؟

آبان ماه 1381

افسون عشق

مژگان چشم نازت، قلب مرا دريده
گيسوي تو مرا باز در دام خود كشيده
حقا كه آخر عشق چشمان وحشي توست
ناموس عاشقان است آن نور برگزيده
وصف تو را به ندرت، در محفلي نخوانند
افسانه نگاهت، حرفي است ناشنيده
هر پرتو نگاهت، گويي بلور مهتاب
شفاف مثل احساس يكرنگ چون سپيده
هرشب سرشك يادت، از خواب گونه جاري است
اشكي به برگ خشكي، بر شاخه اي تكيده
بي تابي فراقت، بغض مرا فشرده
سنگيني نگاهت، پشت مرا خميده
احساس من از اين عشق با اين غرور نازك
چون كودكي كه از درد اشك از رخش چكيده
خواب من از فراقت، كابوس اين خيال است
امشب دگر نگارم، پيش كه آرميده
ديشب به هدهد عشق پيغام وصل دادم
امشب حديث هجران، در دست من رسيده
بغض مرا شكستي، با ديگري نشستي
آخر كدام دستت، اينگونه پروريده
شعر مرا شنيدي، افسون عشق ديدي
ديگر بهانه اي چيست اينبار ورپريده
آن سوي هر نگاهم، درياي حسرت توست
بگذر كه پشت پايت، جاري است آب ديده

خرداد ماه 1380

سوء پيشينه

صد راز نهان عشق در سينه توست
مظلوم كشي شيوه ديرينه توست
گر جانب احتياط از ما سر زد
آن هم به دليل سوء پيشينه توست

آذرماه 1381

عطش خاموش

بوسه اي دادي و گفتي نوشَت
آتشم زد عطش خاموشت
آخرين خواسته ام، كامي دِه
جرعه ديگري از آغوشت

اسفند ماه 1379

در خيال

باز مي آيد هوايت در سرم هنگام خواب
مي كشاند تاب گيسويت مرا در دام خواب
پلك هايم باز سنگين مي شود با ياد تو
پنجه عشقت مي اندازد مرا در كام خواب
رفته رفته سرنخ افكار من گم مي شود
جرعه جرعه مي چكد در كام من از جام خواب
زنده ام اينگونه عمري در خيال و نيمه شب
باز مي آيد هوايت در سرم هنگام خواب

آذرماه 1385