كامنتا رو اون ور جواب مي دم عمو اما چون الان حسش نيست و از طرفي كامنتت داغ دل تازه كرد اومدم يواشكي در خونه خودت بگم
عمو جان من اگه سازمو داشتم هنوز، اينجا نبودم. ميتوني بفهمي چي ميگم ؟ بعضي چيزا رو آدم براي پر كردن بعضي خلاء هاش ميخواد و بهش آويزوون ميشه اينترنت و اين وب و همه دم و دستگاه منم همينه سازم همه اميدم بود كه حالا ديگه ..
عموجان گاهي اوقات درگير يه فاجعه هايي مي شي توي زندگيت يه انگ هايي بهت مي خوره كه توي وجودت نيست اونوقت رخوت همه وجودت رو ميگيره و ديگه شفافيت وجودت رو خدشه دار ميبيني و احساس مي كني كه حيفه اون سازه كه تو باهاش بزني بعدش ميگي آخه من اونجوري نيستم بعدش كه ساز رو ميگيري و ميزني دوباره احساس مي كني كه نه انگار وقتش نيست
ياده يه زماني مي افتم كه حتي وقتي مي خواستم بخوابم ساز رو نميتونستم زمين بگذارم بعدش هم قلم رو به دست مي گرفتم و بعدش مي نوشتم ولي الان نه ساز نه قلم نمي تونه تسكينم بده تا حالا توي زندگيم همچين احساسي نداشتم براي خودم هم جالبه ولي چي ميشه گفت انسان به اميد زندست و بايد ادامه داد
ممنون از كامنت هاي قشنگت عمو جان حداقل يه كم نوشتم خالي شدم
شعرات قشنگن که آدمو به حرف میارن همه ما یه چیزایی تو وجودمون هست که انقد مونده اون تو که دلت می خواد یه چیزی بزنی بهش شبیه نیشتر تا همه ش بریزه بیرون اما گاهی آدم حتی خودشم حوصله یا جرئت شنیدنشو نداره خوبه اگه کمی بهتری :-)
6 نظرات:
اين يه دونه لايك كمشه
500 600 تا لايك ميخواد اما متاسفانه هنوز اختراع نشده
عالي بود نگاه
اين ازونايي بود كه وقتي ميخوني بياختيار ميگي:
آخ خ خ
گفتي كه بمان، از سر دلداري بود
گفتي كه برو، از تب بيزاري بود
كامنتا رو اون ور جواب مي دم عمو اما چون الان حسش نيست و از طرفي كامنتت داغ دل تازه كرد اومدم يواشكي در خونه خودت بگم
عمو جان من اگه سازمو داشتم هنوز، اينجا نبودم. ميتوني بفهمي چي ميگم ؟ بعضي چيزا رو آدم براي پر كردن بعضي خلاء هاش ميخواد و بهش آويزوون ميشه اينترنت و اين وب و همه دم و دستگاه منم همينه
سازم همه اميدم بود كه حالا ديگه ..
بزن عمو. براي خودت دلت نميسوزه براي سازت بسوزه. دل دارنا! به خدا
همين وقتايي كه سرت سنگينه بايد بزني
@حيات خلوت
اين ماجراي زندگيه منه
ممنون عموجان شما لطف دارين
جالبه گاهي اوقات آدم يه حرفي رو قبل از اينكه اتقاق بيفته براش ميگه
@حيات خلوت
عموجان گاهي اوقات درگير يه فاجعه هايي مي شي توي زندگيت يه انگ هايي بهت مي خوره كه توي وجودت نيست اونوقت رخوت همه وجودت رو ميگيره و ديگه شفافيت وجودت رو خدشه دار ميبيني و احساس مي كني كه حيفه اون سازه كه تو باهاش بزني بعدش ميگي آخه من اونجوري نيستم بعدش كه ساز رو ميگيري و ميزني دوباره احساس مي كني كه نه انگار وقتش نيست
ياده يه زماني مي افتم كه حتي وقتي مي خواستم بخوابم ساز رو نميتونستم زمين بگذارم بعدش هم قلم رو به دست مي گرفتم و بعدش مي نوشتم ولي الان نه ساز نه قلم نمي تونه تسكينم بده تا حالا توي زندگيم همچين احساسي نداشتم براي خودم هم جالبه ولي چي ميشه گفت انسان به اميد زندست و بايد ادامه داد
ممنون از كامنت هاي قشنگت عمو جان حداقل يه كم نوشتم خالي شدم
:-)
می فهمم نگاه
بـــَـــد هم می فهمم
چی بگم عمو
هیچی ندارم بگم یعنی ...
***
شعرات قشنگن که آدمو به حرف میارن
همه ما یه چیزایی تو وجودمون هست که انقد مونده اون تو که دلت می خواد یه چیزی بزنی بهش شبیه نیشتر تا همه ش بریزه بیرون
اما گاهی آدم حتی خودشم حوصله یا جرئت شنیدنشو نداره
خوبه اگه کمی بهتری :-)
@حيات خلوت
تنها چيزي كه مي تونم بگم اينه كه
داغم ز ننگ نيست كه مستم گرفته اند
داغم كه شيشه ز دستم گرفته اند
اين همه حرفم بود ممنون عمو جان
اين نيز بگذرد و روسياهي تنها به ذغال مي مونه
ارسال یک نظر