جادوي نگاه ...

نشستم منتظر عمري به راهت
كه يابم راز جادوي نگاهت
همين كه ديدمت از خاطرم رفت
شدم مبهوت چشمان سياهت

اسفند ماه 1388

خواب ديده اي ...

چشم مرا به مستي ي مهتاب ديده اي؟
لعل مرا به جام مِيِ ناب ديده اي؟
نه من اسير دام نگاهت نمي شوم
تيرت به سنگ خورد ببين، خواب ديده اي!

ارديبهشت 1380

بلور ماه

به آسمان چشم من، بلور ماه مي شوي
تمام شب فراري از غم پگاه مي شوي
سكوت و بغض و خاطره، تلاطم نگاه ما
و نيمه شب به خواب من پر از گناه مي شوي

بهمن ماه 1379

پرِ پرواز

انكار مكن تو نغمه ساز مني
معراج نگاهم، پرِ پرواز مني
دور از تو در انديشه پايان بودم
با آمدنت دوباره آغاز مني

بهمن ماه 1388

خاك عشق

باز امشب در فراقت رفته ام در لاك عشق
در نگاهم شعله ور بغض تو و ادراك عشق
آرزويت كهنه شد در كنج صندوق دلم
بس كه از فرط غمت عمريست خوردم خاك عشق

آذرماه 1388

محرم راز

در خلوت عشق، محرم رازم كن
با بغض غمت دوباره همسازم كن
در وسوسه ناز و نياز اي ساقي
با آتش بوسه اي هوسبازم كن

فروردين ماه 1389

لجباز

امشب چه لوند و دلبر و ناز شدي
ويرانگر اين قلب هوس باز شدي
ديگر ز كدام دنده بر خاسته اي
اينگونه دوباره لوس و لجباز شدي

بهمن ماه 1388

رفيق نيمه راه ...

من و يك آسمان چشم انتظارت
من و دريايي از دل بي قرارت
رفيق نيمه راهم بودي افسوس
شكستي زير پا قول و قرارت

اسفند ماه 1388

حرف حساب ...

ما را اسير قوه ادارك مي كند
دل را درون مدفن غم خاك مي كند
ناخوانده، باز اين همه حرف حساب را
استاد مي رسد، همه اش پاك مي كند

آذرماه 1379

مي نخورده مستيم ...

در بزم طرب شبي نشستيم
گفتيم كه مِي نخورده مستيم
ساقي كه رسيد و باده در دست
يك مرتبه توبه را شكستيم

اسفند ماه 1388