مسلخ فراق

غمت شراب كهنه اي به ساغر جوانيم
بهانه نگاه تو اميد زندگانيم
بمان دگر چه مي شود شبي به بوسه سر شود!
به مسلخ فراق خود چگونه مي كشانيم؟

دي ماه 1388

مرگ

اي مرگ شبي بيا و خاموشم كن
با بستر سرد خود هم آغوشم كن
مانند تمام عاشقان وقت وصال
از غربت اين جهان فراموشم كن

دي ماه 1380

قاب

وقتي كه شب به خانه مهتاب مي روي
انگار پشت پنجره در قاب مي روي
من شيشه نگاه تو را لمس مي كنم
اما تو در نگاه ترم آب مي روي

شهريورماه 1379

رسوا

يك عمر دلم همدل و همدوشت شد
رسواي غم عشق و سيه پوشت شد
زان روز كه ديگري هم آغوشت شد!
ياد من و آن عشق فراموشت شد؟

آذرماه 1378

بالين

گفتند شبي چه بي صدا آمد و رفت
بي هيچ نگاه آشنا آمد و رفت
آن لحظه كه خواب چشمتان را مي برد
آهسته به بالين شما آمد و رفت

مرداد ماه 1380

دلاويزترين

زير باراني شعر
عاشقي مي گريد

واژه ها مي بارند؛
روي احساس دل خسته من
روي تنهايي ادارك نگاه

اشك ها مي ميرند؛
روي شفاف ترين واژه بغض
روي بي عاطفه سرد فراق

باز هم در دل من؛
غربت نازك شعر
گذر صافي عشق
حسرت لغزش اشك

كلك غم مي لغزد
چشم دل مي خواند
آنچه بر صفحه دل مي ماند

اثري جاويدان
باز هم واژه تو
تو، دلاويزترين واژه عشق

به ياد شاعر بزرگ معاصر، زنده ياد "فريدون مشيري"
آبان ماه 1379

خلوت عشق

يك عمر دلم اسير رؤياي تو بود
آن سوي نگاهم غم فرداي تو بود
آغوش و نگاه و بوسه در خلوت عشق
اي كاش فقط شبي تمناي تو بود

بهمن ماه 1388

انكار

اي كاش به دل اين همه انكار نبود
بر آينه يِ عشق تو زنگار نبود
اي كاش به جز بوسه و آغوش و نگاه
بينِ من و رؤياي تو در كار نبود

بهمن ماه 1388

عصيان

انگار دگر قسمت ديدار تو نيست
هيچ آينه اي دگر پديدار تو نيست
عصيان زمانه را ببين، آخر عشق
غير از دل من دلي خريدار تو نيست

دي ماه 1379

بزنم به تخته ...

همرنگ غروب سرخ دريا شده اي
عاشق كُش و مهوش و فريبا شده اي
از بس كه به خود رسيده اي، اي بانو
امشب بزنم به تخته زيبا شده اي

دي ماه 1388

نمكِ عشق

امشب مي خوام كه با دلم، يه جورايي خلوت كنم
با دردِ دوري چشات، تو تنهاييم عادت كنم
امشب مي خوام كه هر چي هست، تموم بشه ميون ما
خاطره هاي خوش فقط، بياد نوكِ زبونِ ما
امشب تموم حرف من، يه قصه يِ قديميه
يه ماجراي واقعي، يه قصه يِ صميميه
يادم مياد چند سال پيش، همين روزايِ برگ ريزون
همين روزايِ پاييزي، كه ابري بودِش آسمون
قدم زنون تو حال خود، ميومدم تو راهِ تو
كه خيره شد چشماي من، به صفحه يِ نگاهِ تو
همش يه لحظه هم نشد، همون نگاهِ موندگار
همون نگاهِ آشنا، كه از تو مونده يادگار
همون نگاهِ پاييزي، كه پشت اون يه دريا بود
خِش خِشِ برگاي نگاه، شروع قصه يِ ما بود
يه دريا كه تلاطمش، صدايِ بغضِ منو داشت
يه عشقي كه نگاه تو، رو صفحه يِِ دلم مي كاشت
يه اتفاق ساده بود، هميشه اينجوري بوده
بعدِ يه مدت عاشقي، از همديگه دوري بوده
حالا ديگه تموم شده، هر چي كه بود، هر چي كه هست
اما فقط من موندم وُ قلبي كه از غمت شكست
خوب نمكِ عشقه ديگه، زندگيه ساده كه نيست
هميشه هر چي كه ميخواي، حاضر وُ آماده كه نيست
قسمت ما اينجوري بود، از من چيزي به دل نگير
تو بهتره يادت بره، همين حالا هم شده دير
اما بدون قصه عشق، يه قصه موندنيه
هرجا نوشتنش بخون، كه قصه اي خوندنيه
صحبت آخرم اينه، تا وقتي زنده مي مونيم
اسم تو وُ عشق تو رو، حك مي كنم رو پيشونيم

آذرماه 1380

بيراه

چشم بستي كه در افتي به غم يار دگر
عهد بشكستي و رفتي پي دلدار دگر
قصد بيراهه مكن باز، مكن بي تابم
مردنم را به تماشا منشين بار دگر

دي ماه 1388

امان از دست اين دور و زمانه

ز بي مهري نياوردي بهانه
مرا در بر گرفتي عاشقانه
گمانم با كسي بر هم زدي باز
امان از دست اين دور و زمانه

دي ماه 1388

آينه

يك بار بيا، با تو مرا كاري نيست
از من به تو يك ذره هم آزاري نيست
همچون كف دست، صاف، در عشق تو ام
ديريست كه اين آينه، زنگاري نيست

ارديبشهت ماه 1380

آوار

امشب دوباره عشق تو را جار مي زنم
تا نيمه شب به حال دلم زار مي زنم
مستم چنانكه راه به حالم نمي برند
خوابم چنانكه بر در و ديوار مي زنم
در خود چنان فرو شده ام كز حواس پرت
مثل غريبه ها به شب تار مي زنم
ويرانه شد دلم به نگاهي و سال هاست
پلك از غبار اين همه آوار مي زنم
يك شب بيا ز شكوه ببين پيش چشم تو
خود را به بند زلف تو بر دار مي زنم
آذرماه 1385

پوسید دلم ...

پوسید دلم چرا نمی آیی تو
یک بار سراغ ما نمی آیی تو
عمریست نشسته ام ولی می دانم
با آن دل بی وفا نمی آیی تو

ارديبهشت ماه 1380

خلوت

بُتي سرمست و شورانگيز بودي
وفاي ساغري لبريز بودي
نگاه و خلوت و آغوش، اي كاش
كمي هم خالي از پرهيز بودي

دي ماه 1388

خانه به دوش

ساقي به وفاي ساغرت مي نازم
خود را ز مي مكرّرت مي سازم
عمري من و دل خانه به دوشت بوديم
باقي، پي جام آخرت مي بازم

آبان ماه 1381

بوسه

مرا از عشق خود آكنده كردي
در آغوشم گرفتي خنده كردي
نگاهم با نگاهت تا گره خورد
به لطف بوسه اي شرمنده كردي

آذرماه 1385

چشمه دل

خداوندا شكايت از زمانه
از اين احساس هاي شاعرانه
من و يك چشمه دل دائماً خشك
تو و درياي دل تا بي كرانه

دي ماه 1385

چند روزي روبراهم ...

خداوندا ببين، من بي گناهم
به در گاهت هميشه روسياهم
اگر عاشق شدم دست خودم نيست
همين بس چند روزي روبراهم

اسفند ماه 1380

ردّ پا

نگاهم با نگاهش آشنا بود
هنوزم دل به عشقش مبتلا بود
كنار ساحل دل ديدم انگار
دوباره نقشي از يك ردّ پا بود

آذرماه 1388

پيمانه اگر شكست ...

ساقي دگرم نيست مجالي؛ چه كنم؟
پيمانه اگر شكست حالي؛ چه كنم؟
گفتم كه خرابات كجا خواهد رفت!
گفتند نداريم سؤالي؛ چه كنم؟

آبان ماه 1381

افسون عشق

مژگان چشم نازت، قلب مرا دريده
گيسوي تو مرا باز در دام خود كشيده
حقا كه آخر عشق چشمان وحشي توست
ناموس عاشقان است آن نور برگزيده
وصف تو را به ندرت، در محفلي نخوانند
افسانه نگاهت، حرفي است ناشنيده
هر پرتو نگاهت، گويي بلور مهتاب
شفاف مثل احساس يكرنگ چون سپيده
هرشب سرشك يادت، از خواب گونه جاري است
اشكي به برگ خشكي، بر شاخه اي تكيده
بي تابي فراقت، بغض مرا فشرده
سنگيني نگاهت، پشت مرا خميده
احساس من از اين عشق با اين غرور نازك
چون كودكي كه از درد اشك از رخش چكيده
خواب من از فراقت، كابوس اين خيال است
امشب دگر نگارم، پيش كه آرميده
ديشب به هدهد عشق پيغام وصل دادم
امشب حديث هجران، در دست من رسيده
بغض مرا شكستي، با ديگري نشستي
آخر كدام دستت، اينگونه پروريده
شعر مرا شنيدي، افسون عشق ديدي
ديگر بهانه اي چيست اينبار ورپريده
آن سوي هر نگاهم، درياي حسرت توست
بگذر كه پشت پايت، جاري است آب ديده

خرداد ماه 1380

سوء پيشينه

صد راز نهان عشق در سينه توست
مظلوم كشي شيوه ديرينه توست
گر جانب احتياط از ما سر زد
آن هم به دليل سوء پيشينه توست

آذرماه 1381

عطش خاموش

بوسه اي دادي و گفتي نوشَت
آتشم زد عطش خاموشت
آخرين خواسته ام، كامي دِه
جرعه ديگري از آغوشت

اسفند ماه 1379

در خيال

باز مي آيد هوايت در سرم هنگام خواب
مي كشاند تاب گيسويت مرا در دام خواب
پلك هايم باز سنگين مي شود با ياد تو
پنجه عشقت مي اندازد مرا در كام خواب
رفته رفته سرنخ افكار من گم مي شود
جرعه جرعه مي چكد در كام من از جام خواب
زنده ام اينگونه عمري در خيال و نيمه شب
باز مي آيد هوايت در سرم هنگام خواب

آذرماه 1385