امشب مي خوام كه با دلم، يه جورايي خلوت كنم
با دردِ دوري چشات، تو تنهاييم عادت كنم
امشب مي خوام كه هر چي هست، تموم بشه ميون ما
خاطره هاي خوش فقط، بياد نوكِ زبونِ ما
امشب تموم حرف من، يه قصه يِ قديميه
يه ماجراي واقعي، يه قصه يِ صميميه
يادم مياد چند سال پيش، همين روزايِ برگ ريزون
همين روزايِ پاييزي، كه ابري بودِش آسمون
قدم زنون تو حال خود، ميومدم تو راهِ تو
كه خيره شد چشماي من، به صفحه يِ نگاهِ تو
همش يه لحظه هم نشد، همون نگاهِ موندگار
همون نگاهِ آشنا، كه از تو مونده يادگار
همون نگاهِ پاييزي، كه پشت اون يه دريا بود
خِش خِشِ برگاي نگاه، شروع قصه يِ ما بود
يه دريا كه تلاطمش، صدايِ بغضِ منو داشت
يه عشقي كه نگاه تو، رو صفحه يِِ دلم مي كاشت
يه اتفاق ساده بود، هميشه اينجوري بوده
بعدِ يه مدت عاشقي، از همديگه دوري بوده
حالا ديگه تموم شده، هر چي كه بود، هر چي كه هست
اما فقط من موندم وُ قلبي كه از غمت شكست
خوب نمكِ عشقه ديگه، زندگيه ساده كه نيست
هميشه هر چي كه ميخواي، حاضر وُ آماده كه نيست
قسمت ما اينجوري بود، از من چيزي به دل نگير
تو بهتره يادت بره، همين حالا هم شده دير
اما بدون قصه عشق، يه قصه موندنيه
هرجا نوشتنش بخون، كه قصه اي خوندنيه
صحبت آخرم اينه، تا وقتي زنده مي مونيم
اسم تو وُ عشق تو رو، حك مي كنم رو پيشونيم
آذرماه 1380