خودم كردم كه لعنت بر خودم باد

دلم صد ساله شد اي داد بي داد
كه ديگر عشق را هم برده از ياد
جواني اينچنين، پيري چه گويم
"خودم كردم كه لعنت بر خودم باد"

بهمن ماه 1379

ساغر

ساقي به پياله اي دگر مستم كن
مفتاح در ميكده در دستم كن
يك عمر گذشت و مي نخورديم افسوس
امروز بيا به ساغري هستم كن

آذرماه 1381

دور برگردان عشق

من كه مي دانم چرا امروز و فردا مي كني
حين صحبت دائماً اين پا و آن پا مي كني
يك شبي هم عاقبت در دور برگردان عشق
خاطرات کهنه را يكباره حاشا مي كني

بهمن ماه 1380

بغض واژه

امشب ز غم دوباره دلم آب مي شود
گلبرگ گونه بستر سيلاب مي شود
چشمان خيس آينه ها در هجوم شب
محو نگاه مبهم مهتاب مي شود
در كوچه باغ خاطره حس قدم زدن
دارد به جرم عشق تو كمياب مي شود
دل هاي شيشه اي كه پر از بغض واژه است
با لاي لاي قافيه ها خواب مي شود
بر ساغر غروب افق بوسه مي زند
دريا به دست باد كه بي تاب مي شود
اين واژه ها كه نام غزل مي كشد به دوش
احساس شاعري است كه بد خواب مي شود

آذرماه 1388

آغوش

تمام شب برايم ناز كردي
دلم را با غمت همساز كردي
مرا آتش زدي آن لحظه اي كه
كمي آغوش خود را باز كردي

آبان ماه 1385

بگو آخر چه هستي

مرا در اوج تنهايي شكستي
به روي من در اميّد بستي
فراقي يا غم عشقي ندانم
مرا كشتي بگو آخر چه هستي

آبان ماه 1385

كه هستي و كه بودي

به چشمانم نگاهت را گشودي
دلم را لحظه اي از من ربودي
نفهميدم كجا رفتي، چه كردي
نداستم كه هستي و كه بودي

آبان ماه 1385

خواب شيرين

چون خاك پاي همرهان درحلقه باد آمدم
در خواب شيرين بودم و در شوق فرهاد آمدم
عمري گذشت و عاقبت شاگرد ناچيزي شدم
حالي مدد اي دوستان دنبال استاد آمدم

آذرماه 1388

باز باران با ترانه

شبيه خاطرات عاشقانه
مرور قصه هاي كودكانه
مرا گفتند حرفي آرزويي
نوشتم "باز باران با ترانه"

آذرماه 1385

ساغر دل

اي عشق شبي مست و خرابم كردي
در ساغر دل غرق شرابم كردي
با كوبه غم به درگهت كوبيدم
در باز شد و زود جوابم كردي

آبام ماه 1381

نگاه خواهش

اي عشق مرا نگاه خواهش بودي
آرامش لحظه نيايش بودي
در جذبه دستي كه مرا لمس نمود
گرماي پر از مهر نوازش بودي

دي ماه 1380

ساغر غم

بهتر كه چراغ عشق خاموش كنيم
از ساغر غم دو جرعه اي نوش كنيم
آن خاطره هاي پاك دل بستن را
در غربت ياد هم فراموش كنيم

خرداد ماه 1380

شراب

هستيم به يك شراب و يك جام دگر
هر جرعه مرا فكنده در دام دگر
برخيز و بيا به مي بشوي از دل ما
ساقي غم اين جهان به يك كام دگر

آبان ماه 1381

فراق

به دل هواي غم است و به لب نواي فراق
زمان زمان جدايي هوا هواي فراق
به سينه خنجر دوري به ديده شبنم اشك
به قلب شعر روان سوز دردزاي فراق
دوباره چشمه چشمم ز درد مي جوشد
و گونه ام شده سيراب اشك هاي فراق
ستاره اي كه بميرد به روشنايي مهر
دوباره تازه كند درد آشناي فراق
غروب ساحل درياي بي كران نگاه
به ارغواني مي مي دهد سزاي فراق
غمي كه دل بربايد به دلربايي طبع
ربوده طبع غم انگيز دلرباي فراق
به سوگ هجرت ساحل ز بغض هر دريا
ز موج موج جدايي رسد صداي فراق
شكست كشتي صبر و به كام دريا برد
بنازم اين همه غم را ز اشتهاي فراق

ارديبهشت ماه 1378

دو روز زندگي

اي عشق تو را هميشگي مي خواهم
در پيش تو لطف بندگي مي خواهم
يك عمر دخيل درگهت بستن را
تنها به دو روز زندگي مي خواهم

مهرماه 1380

بانگ شباهنگ

با پود غم به تار دلم چنگ مي زني
سازي شكسته داري و آهنگ مي زني
آيينه هاي زخمي زنگار عشق را
يك يك به نام عاطفه بر سنگ مي زني
پس كوچه هاي قلب مرا خوب گشته اي
اين چند گام فاصله را لنگ مي زني؟
با آن همه خرابي و شب هاي بي شراب
بي من چگونه باده گلرنگ مي زني
اي آشناي درد بگو دور از آن نگاه
آيا دوباره بانگ شباهنگ مي زني
حتي اگر غريبه شدم در نگاه تو
بر خاطرات كهنه چرا ننگ مي زني
امشب صداي ناله ساز و دوباره باز
با پود غم به تار دلم چنگ مي زني

آذرماه 1385

افسون نگاه

به طنازي دلم را آب كردي
مرا با بوسه اي بي تاب كردي
به افسون نگاه دل فريبت
مرا در بر گرفتي خواب كردي

آبان ماه 1385

جام عشق

به جام عشق مي ريزم شرابت
به مستي مي دهم جان در ركابت
به يادت هست آن شب هاي مستي؟
كه در آغوش من مي برد خوابت

آبان ماه 1385

گناه

من و افسون چشمان سياهت
من و جادوي جان بخش نگاهت
من و يك آرزوي ديگر از تو
شبي آغوش جانسور گناهت

آبان ماه 1385

باران شعر

باز امشب چنگ مي زد واژه بر دامان شعر
قطره قطره مي چكاند از ابر غم باران شعر
در هجوم واژه ها مبهوت چشمان تو ام
شاعرم ديگر نگاهم بندي عصيان شعر
رد پاي عشق را حك مي كني بر قلب من
در كنار ساحل درياي بي پايان شعر
در سكوت نيمه شب جام مي احساس تو
مي زند آتش به جانم شعله سوزان شعر
موج موج گيسوانت در نگاه عاشقم
عاقبت اينگونه برپا مي كند طوفان شعر
دردهايم كهنه شد در دل كجايي اي غزل
تا مداوايم كني امشب تو با درمان شعر

آذرماه 1385

بهانه

دلم دوباره به يادت بهانه مي گيرد
از آن حوالي كويت نشانه مي گيرد
دلم كبوتر عاشق شدست و بال به بال
ز من سراغ همان آشيانه مي گيرد
شبي بيا و ببين آتش نهفته شعر
چگونه از غم عشقت زبانه مي گيرد
قلم به دست و تب شعر و باز هم امشب
دلم دوباره به يادت بهانه مي گيرد

فروردين ماه 1380

چه مرگت شده بود؟

آسمان بودي و از خشم تگرگت شده بود
باد غم بودي و ويراني برگت شده بود
آن نگاه خشن منزجرت يادم هست
راستي آخرش آن روز چه مرگت شده بود؟

شهريور ماه 1380

جاده

كجاييد عاشقان امشب من دلداده مي ميرم
ز دنيا كنده ام دل را دگر آزاده مي ميرم
ز اصل افتاده اند اينجا همه اما خيالي نيست
امان از درد تنهايي ز اسب افتاده مي ميرم
به كوي مي فروشان باز گذر امشب نخواهم كرد
من و پيمانه خالي ز هجر باده مي ميرم
نمازم شعر حاجت نيست يك تكرار هر روزي است
ريا باشد ولي امشب سر سجاده مي ميرم
به پايم حلقه دنيا به دوشم خرقه تزوير
خوشا آن شب كه از پاكي به مرگي ساده مي ميرم
تمام عمر در دنيا به دنبال تو مي گشتم
به شوق لحظه ديدار دگر آماده مي ميرم
بيا ساقي كه در راهم مسافر حرمتي دارد
به راه عشق تو آخر كنار جاده مي ميرم

بهمن ماه 1381

پايان عشق

لحظه آخر فقط كتمان عشق
چشم ها پوسيده در باران عشق
گرمي آغوش تو رؤياي من
بوسه دلچسب تو پايان عشق

آبان ماه 1380

بوسه پاياني

چشم هايم در غمت باراني است
شكوه هايم زير لب پنهاني است
دل كه بدتر پيش پاي رفتنت
طالب يك بوسه پاياني است

آبان ماه 1380

قرار

دل منتظر ديدن يار است هنوز
عمريست دلم سر قرار است هنوز
امروز من و جدايي و دل با هم
باز آمدم و دل سركار است هنوز

دي ماه 1380

سيگار عشق

گوشه اي كز مي كنم در ريزش آوار عشق
خسته ام ديگر سراپا نشئه و بيمار عشق
دود عشقت هر نفس گيج و خمارم ميكند
زنده ام اينگونه تا پك ميزنم سيگار عشق

مهرماه 1380

بغض غم

بگذشت شبي كه ما به هم دل بستيم
در جام نگاه بغض غم بشكستيم
امروز تو را با دگري مي ديدم
انگار نه انگار كه ما هم هستيم

بهمن ماه 1379

غربت

دوباره غربتي دگر مرا به دام مي كشد
به سوي امتداد مرگ و انهدام مي كشد
من و نگاه عاشقم اسير دست سرنوشت
و دست هاي ديگري تو را به كام مي كشد

آذرماه 1378

نگاه

بازهم از آتش مي حرمت ميخانه سوخت
شب به دست آه عشق عاشقي ديوانه سوخت
بازهم برگي دگر از دفتر بي رنگ عمر
شد سياه از عشق و با اين آه مظلومانه سوخت
بازهم با يك نگاه خسته لبريز عشق
خاطر صدها نگاه كهنه جانانه سوخت
بازهم در تابش مهتاب از فرط فراق
تا سحر دل از خروش آتش پيمانه سوخت
بازهم در آرزوي بوسه اي از سوي تو
گونه ام از حُرم اين احساس بي شرمانه سوخت
بازهم نقش تو را در ماه شب هاي ديده ام
راستي چشمان من از لمس اين افسانه سوخت
بازهم اشكي دگر از گونه ام لغزيد و مرد
غير تو بر من دل صد كافر و بيگانه سوخت
بازهم وقتي نسيم عشق در چشمت وزيد
شمع شد خاموش اما هستي پروانه سوخت
بازهم شعر "نگاه" از دفتر چشمان من
فاش خواهد كرد اين دل از چه بيرحمانه سوخت

شهريور ماه 1379

جام آخر

ساقي به وفاي ساغرت مي ميرم
سرمست و خراب در برت مي ميرم
يا اينكه بيا پياله برهم بزنيم
يا در پي جام آخرت مي ميرم


آبان ماه 1381

لكنت دريا

نگاهت مي كنم اما دگر اينجا نمي ماني
صدايت مي زنم انگار حرفم را نمي خواني
پر از انكار يك دردي شبيه حس يك ترديد
همان چيزي كه مي گويند مردم عشق پنهاني
شبيه خاطراتي تو پر از احساس تنهايي
طنين بغض يك ابري شبي تاريك و باراني
سكوت ساحل عشقي به جور موج هاي غم
شبيه لكنت دريا شبانگاهان طوفاني
هجوم لرزش اشكي به روي سردي گونه
وفاي ساغر اندوه در اين شب هاي هجراني
شبيه حس شعري تو عبور واژه اي از ذهن
غرور كاذب شاعر پس از هر بيت پاياني

آبان ماه 1382

بهانه چشمت

تمام پنجره ها پشتوانه چشمت
فسون آينه دارد فسانه چشمت
هزار عابر خسته شنيده اند از من
طنين زمزمه عاشقانه چشمت
دوان دوان همه جاده هاي غربت را
دويده ام كه بخوانم ترانه چشمت
من از تبار نسيم ام غريب و خانه به دوش
همان مسافر غربت روانه چشمت
ميان كلبه دل باز آتشي برپاست
ز شعله هاي غم جاودانه چشمت
شبي به ساحل عشقت قدم زدم پيداست
نشان خاطره ام در كرانه چشمت
به شهر خاطره ها مي برد مرا هر شب
نگاه مرتعش شاعرانه چشمت
بهار زندگيم را به خاطر آوردم
همين كه خيره شدم در جوانه چشمت
زلال چشمه چشمم دوباره جاري شد
از آن شبي كه گرفتم بهانه چشمت

آذرماه 1385