نگاه

بازهم از آتش مي حرمت ميخانه سوخت
شب به دست آه عشق عاشقي ديوانه سوخت
بازهم برگي دگر از دفتر بي رنگ عمر
شد سياه از عشق و با اين آه مظلومانه سوخت
بازهم با يك نگاه خسته لبريز عشق
خاطر صدها نگاه كهنه جانانه سوخت
بازهم در تابش مهتاب از فرط فراق
تا سحر دل از خروش آتش پيمانه سوخت
بازهم در آرزوي بوسه اي از سوي تو
گونه ام از حُرم اين احساس بي شرمانه سوخت
بازهم نقش تو را در ماه شب هاي ديده ام
راستي چشمان من از لمس اين افسانه سوخت
بازهم اشكي دگر از گونه ام لغزيد و مرد
غير تو بر من دل صد كافر و بيگانه سوخت
بازهم وقتي نسيم عشق در چشمت وزيد
شمع شد خاموش اما هستي پروانه سوخت
بازهم شعر "نگاه" از دفتر چشمان من
فاش خواهد كرد اين دل از چه بيرحمانه سوخت

شهريور ماه 1379