نگاهت مي كنم اما دگر اينجا نمي ماني
صدايت مي زنم انگار حرفم را نمي خواني
پر از انكار يك دردي شبيه حس يك ترديد
همان چيزي كه مي گويند مردم عشق پنهاني
شبيه خاطراتي تو پر از احساس تنهايي
طنين بغض يك ابري شبي تاريك و باراني
سكوت ساحل عشقي به جور موج هاي غم
شبيه لكنت دريا شبانگاهان طوفاني
هجوم لرزش اشكي به روي سردي گونه
وفاي ساغر اندوه در اين شب هاي هجراني
شبيه حس شعري تو عبور واژه اي از ذهن
غرور كاذب شاعر پس از هر بيت پاياني
آبان ماه 1382
۲ سال قبل
2 نظرات:
سلام
امشب اولین بار بود که اینجا اومدم
قشنگ مینویسید
ولی من دلم میخواست این غزل اینطور تموم میشد:
شبیه حس شعری تو عبور واژه ای از ذهن
غروب کاذب شاعر پس از هر بیت پایانی
اسم اون ناشناس بی نوا : یک موجود معلق
بود که نمی دونم چراالان فقط ناشناسش انتخاب میشه!
moalagh.mojud@gmail.com
ارسال یک نظر