فراق

به دل هواي غم است و به لب نواي فراق
زمان زمان جدايي هوا هواي فراق
به سينه خنجر دوري به ديده شبنم اشك
به قلب شعر روان سوز دردزاي فراق
دوباره چشمه چشمم ز درد مي جوشد
و گونه ام شده سيراب اشك هاي فراق
ستاره اي كه بميرد به روشنايي مهر
دوباره تازه كند درد آشناي فراق
غروب ساحل درياي بي كران نگاه
به ارغواني مي مي دهد سزاي فراق
غمي كه دل بربايد به دلربايي طبع
ربوده طبع غم انگيز دلرباي فراق
به سوگ هجرت ساحل ز بغض هر دريا
ز موج موج جدايي رسد صداي فراق
شكست كشتي صبر و به كام دريا برد
بنازم اين همه غم را ز اشتهاي فراق

ارديبهشت ماه 1378

1 نظرات:

ناشناس گفت...

یاد وحشی بافقی افتادم:

خانه پر بود از متاع صبر این دیوانه را
سوخت عشق خانه سوز اول متاع خانه را

خواهی آتش گوی خواهی قرب معنی واحد است
قرب شمع است آنکه خاکستر کند پروانه را

موجود معلق

ارسال یک نظر