حرف حساب ...

ما را اسير قوه ادارك مي كند
دل را درون مدفن غم خاك مي كند
ناخوانده، باز اين همه حرف حساب را
استاد مي رسد، همه اش پاك مي كند

آذرماه 1379

5 نظرات:

حیاط خلوت گفت...

آقا قبول نيست

شما يكبار اينجا مي گي يكبار تو به كسي نگو آخه چطوري دو بار نظر بديم :-(

اشكال نداره من نظر اونجا رو بيارم اينجا ؟؟

چي؟
آها
گفتي نداره

حیاط خلوت گفت...

ترم پيش كه مي رفتم كتابخونه دانشكده انساني براي كنكور بخونم ،‌گاهي عصرا كه تاريك مي شد براي استراحت هندزفري مي ذاشتم مي رفتم تو يكي از كلاسا مي شستم
يكي از علايقم شده بود اينكه ماژيك پيدا كنم از يه كلاس و روي تخته كلاسا شعر يا جمله بنويسم تا فردا صبح استاد بخونه و پاكش كنه و نفهمه كار كي بوده
به نظرم مرموز و باحال بود

قاصدک گفت...

خاطره ای که توی به کسی نگو در مورد این شعر گفتی رو اینجا هم بنویس خاله
خوندنیه
و شعر هم که زیبا
مرسی خاله جان
:)

نگاه گفت...

ببخشيد همه

يك روز اومدم سر كلاس سيالات يك و ديدم كه از يكي از غزل هاي حافظ دوبيت اولش رو نوشته بودن كه من خيلي خوشم اومد

ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود ...

استاد رسيد و با يك تمسخري گفت اگه به جاي اين مزخرفات يه مقدار درس مي خونديدن جامعه ما اينقدر بدبخت نبود

همون لحظه اين شعر توي ذهنم نقش بست و من هم جلسه بعد زودتر پاي تخته نوشتم و زيرش نوشتم

از من

استاد رسيد و رفت سمتش كه پاك كنه ولي برگشت عقب و از من پرسيد كه آقاي رناسيان اين كار كيه

من هم گفتم كه اسم شاعرش رو نوشته فكر كنم از من باشه

اون هم خنديد و اين شعر تمام ساعت از روي تخته پاك نشد

نگاه گفت...

@قاصدك

خاله گذاشتم

@حيات خلوت

آخه چيكار كنم من كه مينيمال نويس نيستم مجبورم كه كارام رو چون شعر هستن هر دوجا بنويسم راستي خيلي جالبه كه من هم از اين كارا خيلي ميكردم يه جورايي اين نوع شيطنت رو خيلي دوست داشتم

ارسال یک نظر