صداي خاطره ها

اي شعر، اي حكايت شب هاي تارِ من
امشب دوباره با تو به خلوت نشسته ام
امشب دوباره با گذر از سال هاي دور
در زيرِ بارِ دردِ جدايي شكسته ام

اي شعر، اي چكيده ي غم، آشناي درد
امشب من و تو ايم و همان خاطرات عشق
يك جرعه از شراب جدايي به جام اشك
يك انزواي دنج، پر از سور و سات عشق

اي شعر، اي عصاره ي احساس ناب من
پس كوچه هاي خاطر من آشناي توست
اينجا تنين بغض تمنّاي واژه ها
از ناله هاي خيسِ من و هاي و هاي توست

اينجا غروب، غربت چشمان خسته را
در آسمان به خون شفق رنگ مي زند
اينجا هميشه چنگي ي بي رحم سرنوشت
بر ما به خنده بانگ شباهنگ مي زند

اينجا تمام پنجره ها از صميم قلب
بر شِكوِه هاي مبهم ما گوش مي كنند
اينجا تمام آينه ها با كمال ميل
نقشي كه ديده اند فراموش مي كنند

باور نمي كني كه در اين كوره راه درد
تا پرتگاه خونيِ عصيان رسيده ام
باور نمي كني كه به انكار سرنوشت
تا سنگلاخ نقطه ي پايان دويده ام

آه اي خدا بگو به كدامين گناه بود
از سرنوشت مبهم اين عشق خسته شد
آه اي خدا چه شد كه شبي تلخ ناگهان
پرونده ي طلايي ي اين عشق بسته شد

آن شب به يادِ حرمت شب هاي عاشقي
در كوچه باغ خاطره با هم قدم زديم
پيمانه هاي خالي ي آن عشق كهنه را
تنها به پاس جرعه ي آخر به هم زديم

رفتيم تا نهايت عشق و يكي شديم
تا با تمام وسعت هم آشنا شديم
تا عاشقانه گفت دگر وقت رفتن است
رفتيم تا به بوسه اي از هم جدا شديم

اين بود ماجراي غم انگيز عاشقي
رفتيم هر كدام دگر سوي سرنوشت
در جاي جاي طالع ما دست روزگار
پايان عشق را به خدا اينچنين نوشت

اي شعر، گريه كن كه كمي هم خنك شوم
شايد صداي خاطره ها خالي ام كند
شايد دوباره واژه ي دُردانه ي فراق
اين سرنوشت گمشده را حالي ام كند

آذر ماه 1385

11 نظرات:

آریا جمالی گفت...

پيمانه هاي خالي ي آن عشق كهنه را
تنها به پاس جرعه ي آخر به هم زديم
سلام
من به دنبال کاربرد لغت ÷یمانه می گشتم که به وبلاگ شما بر خوردم و از شعرهای زیبای شما لذت بردم
مخصوصا بیت بالا

نگاه گفت...

@آريا جمالي

سلام خواهش مي كنم اميدوارم كه اشعارم تونسته باشه رضايت شما رو جلب كنه

با آرزوي موفقيت براي شما

حیاط خلوت گفت...

"اينجا تمام پنجره ها از صميم قلب
بر شِكوِه هاي مبهم ما گوش مي كنند
اينجا تمام آينه ها با كمال ميل
نقشي كه ديده اند فراموش مي كنند"

اينجاشو خيلي دوست داشتم. خيلي خلاقانه بود
زيبا بود عمو جون ،‌روان و دلنشين بود...

راستي اينم گمونم اشتباهه البته بپرس مطمئن نيستم اما

"تا پرتگاه خوني ي عصيان رسيده ام"
خوني ي عصيان = خوني ِ عصيان

نگاه گفت...

@حيات خلوت

ممنون عموجان شما درست مي گين من اشتباه نوشته بودم حالا درستش مي كنم راستي خودم هم از همون بندش بيشتر از همه خوشم مياد يعني زندگي مي كنم باهاش در هر صورت ممنون

زروان ازلی گفت...

شعر پر احساس و روانی بود . دوستش داشتم اگر چه یک کم غم انگیز بود

م.پارسا گفت...

...............................................

نگاه گفت...

@زروان ازلي

ممنون زروان جان به پاي كاراي شما كه نميرسه ولي ديگه در حد توان بود

غم كه قند چاييِ ما شده مدتي است بگذريم

@پارسا

.................................

:))

آنتیک گفت...

آسان خیلی آسان تراز
خریدن یک چمدان
چرخانیدن کلید
بازشدن در
آری آسان عاشق می شوی
امابه زودی چمدان راجامی گذاری...
خیلی قشنگ بود.

ramin گفت...

سلام دئست خوب و شاعرم بهت تبریک میگم بسیار زیبا بود موفق باشی

نگاه گفت...

@آنتیک

و چمدانی که پر از کوله بار خاطره هاست
و خاطره هایی که دشواری های آن عشق آسان را برایت تداعی می کند

ممنون از لطفت آنتیک جان

@رامین

ممنون رامین جان شما لطف دارین

زروان ازلی گفت...

سلام مجدد
دو تا شعر تو گوگل ریدر از شما هست که آخریش رو خیلی دوست داشتم . آمدم کامنت بذارم دیدم جا تره و شعر نیست ؟ چرا ؟

ارسال یک نظر