بانوي من ...

شما بانوي من از بس كه لوسيد
دلم از هر چه ناز و عشوه پوسيد
چه خواهد شد كمي در خلوت عشق
به جاي غر زدن ما را ببوسيد

اسفند ماه 1388

10 نظرات:

Unknown گفت...

با توجه به تاریخش که اسفند بوده...میدرکمتون!!

سارا گفت...

فقط می تونم بگم ای جان ( می دونید با چه حسی این کلمه رو میگم)

فرشاد نوروزپور گفت...

عمو عالي بود..
البته واسه ما عذب اوقلي ها زووده

آنتیک گفت...

جالب بود
به وبلاگم سربزن خوشحال می شم

نگاه گفت...

@بهانه

ممنون ولي من نفهميدم چي گفتين

@سارا

ممنون عمو جان

@شبنم

سلام بابايي كي جرأت داره اين شعرا رو درباره زنش بگه كه من دومي باشم اگه تو يه مرد پيدا كردي كه جرأت داشته باشه به من هم معرفيش كن

راستي سفرت بي خطر باشه اميدوارم هرجايي كه هستي موفق و تندرست باشي

فرشاد

ممنون عموجون ولي شما هم كه سن شريف 18 رو در نورديديد كه استغفرالله چي گفتم ببخشيد

@آنتيك

ممنون من لينكتون كردم اگه دوست داشتين شما هم مي تونيد منو لينك كنيد خوشحال مي شم

farnaz گفت...

salam
baba azadeh ye kam be in mohandes residegi kon.delesh barat tang shode be sher goftan oftade
mage na mohandes

نگاه گفت...

@فرناز

فرناز تو نميخواهي خوب بشي ديگه ازدواج كرديا
واااااااااااااي از دست تو

زياد خودت رو زحمت نده آزاده نمياد اينجا شعراي منو بخونه كلا زياد با اين چيزها حال نميكنه

ولي در هر صورت خيلي خوشحال مي شم كه كامنت ميگذاري
ايشاالله كه امتحانت خيلي خيلي خوب بشه و به حقت برسي آخه تو خيلي باهوشي

موفق باشي

ناشناس گفت...

از نظر زبانی عالی بود. مسیر خوبی است. دست از شدید سنتی گفتن بردارید. عناصر جدید و فکر جدید به شعرتان روح تازه می دمد

نگاه گفت...

@ناشناس

ممنون ناشناس اي به چشم البته تا ميام كاراي قديمي رو بنويسم چند ماهي طول مي كشه ولي سعي كردم كه كاراي جديد اگه به تاريخ هاش دقت كنيد داره به زباني جديد و با عناصري جديد نزديك ميشه

رها گفت...

سلام نگاه عزیز
داشتم یه مروری روی شعرات میکردم که به این یکی
رسیدم...خیلی بامزه گفتی...
بابا خانوما طبیعتشونه غر بزنن...از دست بانو ناراحت نشو
فدای تو

ارسال یک نظر