ساحل نگاه

خميازه مي كشد روز با قامتي خميده
از ساغر افق باز خون شفق چكيده
مهتاب مي خرامد در آسمان به صد ناز
شب چادر سياهي تا بي كران كشيده
بانگي مي آيد از دور لبخند يك شباهنگ
از هر كرانه اي باد برگي ز شاخه چيده
شبگرد خاطر من خوابش نمي برد باز
تن مي دهد به تقدير تك شاخه اي تكيده
سرگشته مي زنم بال در جاده هاي ظلمت
مثل كبوتري كه از آشيان پريده
ويرانه هاي قلبم آوار خاطراتند
يادي ز بغض خيسم از لرزش دو ديده
زل مي زنم به دريا در ساحل نگاهت
بي تاب غرقم امّا پايم به گل تپيده
كز كرده ام ميان پس كوچه هاي اين شب
چشمم در آرزويت تا ناكجا دويده
بر كلبه ي نگاهت سوسوكنان گذشتم
با يك بغل ستاره از عشق تو دميده
در بركه ي خيالم امشب هم از تب عشق
نيلوفر نگاهت آرام آرميده
سنگين نمي شود پلك بر چشم خسته ي من
مثل هميشه انگار خواب از سرم پريده
پاسي نمانده از شب كمرنگ گشته مهتاب
خاموش شد شباهنگ وقت سحر رسيده
آيينه هاي ظلمت بار دگر شكستند
با يك تلنگر نرم از پنجه ي سپيده

آذر ماه 1385

0 نظرات:

ارسال یک نظر